کنایه از ابر، و آب دزد نیز گویند. (آنندراج) : چو دریا چرا ترسم از قطره دزد که ابرم دهد بیش از آن دست مزد. نظامی (از آنندراج). ، و بعضی آفتاب را گویند. (آنندراج)
کنایه از ابر، و آب دزد نیز گویند. (آنندراج) : چو دریا چرا ترسم از قطره دزد که ابرم دهد بیش از آن دست مزد. نظامی (از آنندراج). ، و بعضی آفتاب را گویند. (آنندراج)
تند و تیز به راه رفتن. (برهان). کنایه از تند رفتن. (انجمن آرای ناصری). به صلۀ ’در’ کنایه از تیز رفتن و دویدن. (آنندراج) : چون قطره زدن آغازیدی پیل آبکش را به تردستی پیل مال ساختن. (درۀ نادره چ شهیدی ص 601) ، تردد کردن، به صلۀ ’بر’ کنایه از ریختن و باریدن. (آنندراج) ، بعضی به تحقیق نوشته اند که اطلاق آن بر شاطر حقیقت است و بر غیر استعاره، لهذا محل تأمل، چه یک جا قائل به حقیقت شدن و جای دیگر قائل به استعاره شدن وجهی می باید و آن مذکور نیست. (آنندراج)
تند و تیز به راه رفتن. (برهان). کنایه از تند رفتن. (انجمن آرای ناصری). به صلۀ ’در’ کنایه از تیز رفتن و دویدن. (آنندراج) : چون قطره زدن آغازیدی پیل آبکش را به تردستی پیل مال ساختن. (درۀ نادره چ شهیدی ص 601) ، تردد کردن، به صلۀ ’بر’ کنایه از ریختن و باریدن. (آنندراج) ، بعضی به تحقیق نوشته اند که اطلاق آن بر شاطر حقیقت است و بر غیر استعاره، لهذا محل تأمل، چه یک جا قائل به حقیقت شدن و جای دیگر قائل به استعاره شدن وجهی می باید و آن مذکور نیست. (آنندراج)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 16 هزارگزی شمال شوسۀ آرو به بهبهان و 22 هزارگزی خاوری بهبهان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. و ساکنین از طایفۀبویر احمد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 16 هزارگزی شمال شوسۀ آرو به بهبهان و 22 هزارگزی خاوری بهبهان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. و ساکنین از طایفۀبویر احمد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تردد کردن رفتن، یا قطره زدن بر (به)، . . ریختن باریدن: در راه عشق قطره بمژگان زدم چو اشک نعل از برای پی غلطی واژگون زنند یا قطره زدن در... تیز رفتن دویدن
تردد کردن رفتن، یا قطره زدن بر (به)، . . ریختن باریدن: در راه عشق قطره بمژگان زدم چو اشک نعل از برای پی غلطی واژگون زنند یا قطره زدن در... تیز رفتن دویدن